تئاتر

برای سالروز قتل امیرکبیر ایران؛ رازی که «خاصه‌تراش» بعد از ۱۰ سال برملا کرد

فریدون آدمیت در کتاب «امیرکبیر و ایران» آورده است که وقتی قاتلین به حمام فین آمدند، امیرکبیر «خاصه‌تراش» را خواست تا رگش را بزند…

و همین یک جمله شد سنگ بنای نمایشنامه «خاطرات و کابوس‌ها از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی».

به گزارش دیده بان هنر و به نقل از ایسنا؛ ۲۰ دی ماه سالروز قتل امیرکبیر است. مردی که نامش یادآور وطن‌دوستی‌ و تلاش برای ساختن کشوری آزاد ، آباد ، آگاه و عاری از فساد و رشوه است.

زندگی پر فروغ او بارها دستمایه ساخت آثار هنری شده و بسیاری از هنرمندان در آثار خود به شخصیت او توجه داشته‌اند.

علی رفیعی، کارگردان صاحب‌سبک تئاتر نیز از جمله هنرمندانی است که در یکی از نمایش‌های آغازین خود، زندگی و مرگ امیر نظام را روایت کرده است اما او برای روایت خود نه به دربار و مناسبات آن توجه داشته و نه سراغی از حرمسرا و اتفاقات آن گرفته. بلکه تمام ماجرا را از دیدگاه دلاکی روایت می‌کند که در حمام فین جامه‌داری می‌کرده است. دلاکی که سال‌ها بعد از قتل امیر لب به سخن می‌گشاید و پرده از رازی مگو برمی‌دارد که امیر نه از بیماری قولنج جان داده بلکه او را با فرمانی از ناصرالدین شاه که در جوانی و خامی و مستی امضا کرده بوده، به قتل رسانده‌اند. فرمانی که شاه جوان تا پایان عمر از امضای آن شرمگین و حسرت‌مند بود.

همزمان با سالروز قتل امیر کبیر و در آستانه زادروز علی رفیعی که زاده ۲۲ دی سال ۱۳۱۷ است، مروری داریم بر چگونگی ساخت و اجرای این اثر نمایشی.

رفیعی در گفتگوی خود با امید روحانی که بهار سال ۱۳۸۷ در مجله «صحنه» منتشر شده، توضیحاتی درباره شکل‌گیری و اجرای نمایش «خاطرات و کابوس‌ها…» ارایه کرده است.

او که دهه ۴۰ مشغول تحصیل تئاتر در فرانسه بوده، مدتی پیش از بازگشتش به ایران سودای اجرای این نمایش را در سر می‌پروراند. شاید دوری از مام میهن و تفکرات و اندیشه‌های یک جوان آرمان‌خواه بود که فکر اجرای این نمایش را در او ایجاد کرد. اما این جوان که پیش از تئاتر در رشته جامعه‌شناسی تحصیل کرده بود، سر آن نداشت تا روایتی تاریخی به نمایش بگذارد. او بر آن بود تا اندیشه‌های خود را با گوشه چشمی به حوادث گذشته با مخاطب خود در میان بگذارد.

رفیعی هرچند برای نوشتن این نمایشنامه در اواسط دهه چهل دست به قلم نبرده بود اما از آنجاکه ذهنی تصویرساز داشت، تصاویر این نمایش را کاملا ساخته و پرداخته بود.

جوانی خوش قریحه و خوب چهره بود که دهه ۵۰ بعد از تحصیل تئاتر در مقطع دکترا دعوت دانشگاه میشیگان را برای تدریس رد کرد، کار و زندگی‌ایی را که در فرنگ با خون دل ساخته بود، رها کرد و ترجیح داد به کشور خویش بازگردد.

بازگشتش البته بی‌دردسر نبود و به دلیل افکار آزادی‌خواهانه خود طعم بازجویی و بازداشت را هم چشید اما سرانجام مسئولان هنری وقت بهتر دیدند به جای مخالف‌خوانی با جوانی که صاحب اندیشه و هنر است، به توانمندی و مهین دوستی او اعتماد کنند و سالن تازه‌تاسیس تئاتر شهر را به او بسپارند تا آن را به تئاتری ملی تبدیل کند.

برای این کار مدیر وقت رادیو و تلویزیون که آن زمان تئاتر شهر زیر نظرش اداره می‌شد، با او قرار ملاقاتی گذاشت، کارگردان جوان البته به سختی پذیرفت ولی در نهایت، همه شرایط رفیعی را برای اداره تئاتر شهر پذیرفتند.

او که پیش‌تر نمایش «آنتیگون» را با گروهی از دانشجویانش در تالار مولوی روی صحنه برده بود، حالا امکانات تئاتر شهر را برای اجرای نمایش دومش مناسب‌تر یافت و در اولین گام برای اجرای این نمایش گروه بازیگران شهر را متشکل از دانشجویانش در هنرهای زیبا تشکیل داد.

حالا همه چیز برای اجرای «خاطرات و کابوس‌ها…» فراهم بود و مانده بود متن که آقای هنرمند برای نگارش آن هم دست به قلم شد.

رفیعی درباره نگارش و اجرای این اثر گفته است: «فرضیه‌ام در اثر این بود که نمایش در لحظه‌ای اغاز می‌شود که ۱۰ سال از مرگ امیر کبیر گذشته اما هیچ کس نمی‌داند که امیرکبیر کشته شده، یک دروغ بزرگ تاریخی گفته شده که امیر کبیر از قولنج مرده و تنها شاهدان قتل، چهار قاتل‌اند و یک دلاک که به شغل جامه‌داری حمام روزگار می‌گذراند ولی همیشه با این کابوس درگیر است و هر روز صبح صدای پاها و طنین قطرات آب او را به آن وادی می‌برد و یکی از آن صبح‌هاست که نمایش آغاز می‌شود و جامه‌دار آن قاتلان را می‌بیند که در مه و بخار ته صحنه می‌آیند و قتل را می‌بینیم و او را دوره می‌کنند و بالاخره او مُهر سکوت را می‌شکند و سرانجام فریاد می‌زند که امیرکبیر به قولنج نمرده و دروغ است و او را کشته‌اند و او در یک رجعت به گذشته داستان را تعریف می‌کند و سه ساله آخر صدارت امیرکبیر را از نگاه جامه‌دار می‌بینیم تا لحظه‌ای که باید مرگ را تعریف کند و صدای پاها مثل آغاز نمایش می‌آید و طنین قطرات آب و حالا او می‌گوید که آمده‌اند تا امیرکبیر را بکشند و حالا باید امیرکبیر را ببینیم که کشته می‌شود اما امیرکبیری وجود ندارد. چند قاتل‌اند که آمده‌اند خود جامه‌دار را بکشند چراکه او تنها شاهد ماجراست.»

اما این جامه‌دار از کجا آمده بود؟

رفیعی در پاسخ به این پرسش گفته است: «نمی‌خواستم دنبال نمایشنامه تاریخی بروم. برغم اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی‌ام، به هیچ وجه نمی‌خواستم در متون تاریخی کند و کاو کنم. دیدگاه تاریخی برایم مهم نبود. من هیچوقت سیاسی نبودم. همیشه آرمانگرا و آزادی‌خواه بودم و در کنفدراسیون هم هیچ وقت به هیچ حزب و دسته‌ای تعلق نداشتم. می‌خواستم کاری بنویسم که سیاسی نباشد اما در لایه‌های زیرینش آنچه را فکر می‌کردم، جریان داشته باشد.»

برای اجرای این نمایش نگاهی هم به مصدق و شخصیت و مبارزات و سرنوشت او داشت.

او در نخستین اجرای این نمایش تحلیل خود را در دیالوگی از زبان جامه‌دار و خطاب به امیرکبیر چنین فرموله کرده بود: «زندگی تو تضادی دارد که مرا یاد کرم و سیب می‌اندازد. کرم وقتی وارد سیب می‌شود، دو راه بیشتر ندارد؛ یا سیب را سالم نگه دارد که باید خودش فنا شود یا خودش سالم بماند که سیب را باید بخورد. نمی‌شود هم خود کرم و هم سیب سالم بماند. تو می‌خواهی هم دستگاه پوسیده ناصری را حفظ کنی و هم خودت فنا می‌شوی. این تضاد درون توست.»

نیمه اول دهه ۵۰ این نمایش در تئاتر شهر اجرا شد. سیاوش طهمورث در نقش امیرکبیر، رضا ژیان در نقش جامه‌دار و مهدی هاشمی در نقش ناصرالدین شاه روی صحنه رفتند.

سال‌ها گذشت و رفیعی نمایش‌های گوناگونی روی صحنه برد ولی «خاطرات و کابوس‌های جامه‌دار…» همچنان رهایش نمی‌کرد تا اینکه سال ۱۳۹۴ برای دومین بار همین نمایش را با رویکردی متفاوت و این بار با دراماتورژی محمد چرم‌شیر در تالار وحدت اجرا کرد. مهدی سلطانی در نقش امیرکبیر و سیامک صفری در نقش جامه‌دار و مریم سعادت در نقش مهد علیا روی صحنه رفتند.

علی رفیعی سه سال بعد از آن نمایش‌ «خانه برناردا آلبا » را روی صحنه برد ولی از سال ۹۷ به این سو دیگر نمایشی را اجرا نکرده است.

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

دکمه بازگشت به بالا