سینما

ماجرای مواجهه یک خبرنگار تازه‌کار با آتیلا پسیانی در خانه بهار

اولین بار انتشار عکسی از یک سریال، بسیاری را متوجه بیماری‌اش کرد. مدتی بود که از او خبر نداشتیم تا اینکه دو سال قبل، از آتیلا پسیانی به عنوان بازیگر سریال‌ «هم‌بازی» نام برده شد و انتشار تصویری از او، خصوصا برای آنها که بیماری سرطان را می‌شناسند، حاکی از ورود مهمانی ناخوانده بر هنرمند مطرح کشورمان بود.

به گزارش دیده بان هنر و به نقل از ایسنا؛ حالا از آن روزها بیش از دو سال می‌گذرد. پسیانی پس از این سریال و به‌رغم‌ گذران روزهای سخت بیماری، در مجموعه‌های دیگری چون «بیگناه» و «برف بیصدا می‌بارد» هم بازی کرد اما از سال گذشته دیگر در پروژه‌ای تصویری حاضر نشد تا اینکه چندی قبل خبر بستری شدنش در بیمارستانی در فرانسه به گوش رسید و حالا هم خبر تلخ درگذشتش.

شنیدن خبر درگذشت آتیلا پسیانی، مرا به ۱۵ سال قبل برد. زمانی که خبرنگاری تازه‌کار در ایسنا بودم اما مثل خیلی‌ دیگر از همکارانم در این خبرگزاری، مدعی و پُرانگیزه. به تنهایی از پشت صحنه «گل‌های گرمسیری» محمدمهدی عسگرپور سر درآوردم.

در تب و تاب ساخت سریال‌های پربیننده‌ دهه‌ ۸۰، چندان پُربیراه نبود که «گل‌های گرمسیری» هم کار خوبی از آب دربیاید. بالاخره قرار بود عسگرپورِ «قدمگاه» پشت دوربین یک سریال قرار بگیرد و آتیلا پسیانی هم مرد اولش باشد. نویسنده که بود؟ علی‌اکبر محلوجیان؛ فیلمنامه‌نویسی که در آن دوره به واسطه نوشتن مجموعه‌های محبوبی چون «زیرتیغ» و «پدرسالار»، حسابی برای خود شهرت کسب کرده بود.

خوب یادم است. پاییز بود. آذر سال ۸۷ . عوامل سریال «گل‌های گرمسیری» پس از پشت‌ سر گذاشتن لوکیشن‌های متعدد که بخش قابل توجهی از آن‌ها هم جنگی بود، اواخر تابستان به خانه‌ای در منطقه‌ی بهار تهران رسیده بودند؛ لوکیشینی که به عنوان محل دیدارمان با آتیلا پسیانی حالا در ذهنم دوباره مرور می‌شود.

حضور در طبقه‌ی بالای خانه و قرار گرفتن در محلی از اتاق کوچک که از آن‌جا بتوان صحنه را نظاره کرد، به سختی امکان‌پذیر بود اما به‌ هر حال همکاری گروه و سماجتم باعث شد که محلی را برای استقرار پیدا کنم. از لابه‌لای انبوهی از عوامل سازنده که در اتاق کوچک رو به حیاط مستقر شده بودند، توانستم برای نخستین بار آتیلا پسیانی را از نزدیک ببینم. او را گریم کرده بودند تا چندسالی مسن‌تر از سن واقعی‌اش که در آن زمان حدودا ۵۱ سال بود، به نظر برسد. به واسطه‌ی نقشش، روی ویلچر نشسته بود که آن‌هم ظاهری متفاوت به او می‌داد.

حیاط خانه‌ی بهار شمالی آن روزها خشک و بی‌رنگ و رو بود و عوامل صحنه برای این‌که گذشت زمان و وضعیت شخصیت‌ها در سال ۸۲ را نشان دهند، رنگ‌های سیاه و کهنه به در و دیوار زده‌ بودند. آنها گل‌ها را کنده و به جایش بوته‌های خشک در باغچه کاشته‌ بودند.

گویا حیاط چند هفته قبل که صحنه‌های مربوط به سال‌های ۵۹  و ۶۰ در آن تصویربرداری می‌شد، وضعیت کاملا متفاوتی داشت، اما در آن سکانس که خاک باغچه میزبان بدن شوهری شده بود که توسط همسرش (مرضیه) کشته شده، باید رنگ‌ورویی دیگر به خود می‌گرفت.

بر وسایل داخل خانه نیز همانند حیاط، گرد پیری و کهنگی نشسته بود. قاب و عکس‌های متعددی که روی دیوار نصب‌شده با آدم‌های شاد درون آن‌ها، حاکی از گذشته‌ای بود که شاید خیلی خوشایندتر از این روزها بوده است.

با چشم‌های کنجکاو بار دیگر بازی آتیلا پسیانی را نظاره کردم. سوار بر ویلچر در حالی که روبه پنجره، حیاط را می‌نگریست در حال تمرکز برای ایفای نقش در صحنه‌ی بعدی بود. او در این صحنه با حدیث میرامینی که نقش نوه‌اش «ضحی» را بازی می‌کرد، همبازی می‌شد.

پسیانی با جدیتی که اغلب در خارج از نقش‌هایش از او سراغ داشتیم، از عوامل صحنه که قصد جابه‌جایی ویلچرش را داشتند می‌خواست که با او حرف نزنند تا مبادا تمرکزش برهم بخورد و بابت این مساله از آنان عذرخواهی کرد.

سرانجام همگی آماده‌ ضبط صحنه شدند و با صدای دستیار عسگرپور سکوت حکم‌فرما شد. در چنین وضعیتی حتی صدای پنکه نیز مانع کار بود؛ بنابراین بی‌توجه به گرمایی که سرتاسر اتاق کوچک را فرا گرفته یود، پنکه را هم خاموش کردند.

فاصله‌ میان فرمان حرکت و کات گفتن محمدمهدی عسگرپور، چند ثانیه‌ای بیشتر نبود چراکه صدای ساخت‌وسازهای اطراف، مانع ادامه کار شد.

پسیانی با افسوس گفت: اول یک ساختمان بود، اما حالا سه تا شده است.

دستیار عسگرپور از عواملی که دور تا دور خانه و کوچه‌های اطراف را محاصره کرده‌ بودند تا مانع رفت‌وآمد موتور و ماشین شوند، خواست که به کارگران بگویند اگر می‌شود پنج دقیقه کار نکنند تا بتوانند این پلان را ضبط کنند و بدین ترتیب همه مجددا آماده شدند. در این صحنه سکوت پسیانی با حضور شاد حدیث میرامینی شکسته شد و نوه با چهره‌ مضطرب با پدربزرگش که از او می‌خواست به سرعت شماره مادرش را بگیرد، مواجه می‌شد.

اصرار «ضحی» برای پی‌بردن به علت این اضطراب دراین صحنه مشخص نبود و پدربزرگ تنها از او می‌خواست که هرچه سریع‌تر شماره‌ تلفن مادرش را بگیرد. این سکانس باید از نماهای مختلف گرفته می‌شد؛ بدین ترتیب یک‌بار پسیانی لب می‌زد و میرامینی دیالوگ‌هایش را می‌گفت و بار دیگر برعکس این اتفاق تکرار می‌شد.

نوبت به آتیلا پسیانی که رسید، در صحنه‌ای که باید دیالوگش را بلند می‌گفت، به اشتباه لب زد و این مساله تمامی عوامل و از همه بیشتر خود او را به خنده انداخت. پسیانی که بیشتر لحظات ـ چه مقابل دوربین و چه در پشت صحنه ـ سوار بر ویلچر بود، از هر فرصتی برای تمرین با این صندلی چرخ‌دار استفاده و درعین حال خود را برای صحنه‌ بعدی که قرار بود از روی ویلچر به زمین بخورد، آماده می‌کرد.

او در حین تمرین، لحظه‌ای به چهره‌ی خود در شیشه نگاه کرد و با لبخندی محو گفت: «شبیه به دهخدا شده‌ام!»

در فاصله استراحت، با لرزشی خفیف در دست و پا، در حالی که سعی می‌کردم اضطرابم چندان مشهود نباشد و بسیار محترمانه به نظر برسم، به سمت آتیلا پسیانی رفتم. تمام توانم را به کار گرفتم و با اعتماد به نفس و بلند درخواستم برای مصاحبه را مطرح کردم. اما همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردم پاسخش منفی بود.

یک‌دفعه تصمیمم را گرفتم. می‌خواستم مدل خودش باشم؛ جسور، جدی و کمی هم بی‌رحم. کوتاه نیامدم؛ دوباره بازگشتم به سمتش و با صدای بلند و جدی گفتم، «البته درباره  بی‌میلی‌تان به مصاحبه با خبرنگاران زیاد شنیده بودم … فقط دوست داشتم شانسم را امتحان کنم … همین …» برای چند ثانیه برق چشم‌هایش را دیدم اما دوباره همان آقای پسیانی جدی شد و با لحنی که با یک تازه‌خبرنگار صحبت می‌کرد، با لبخندی جدی که شوکه‌ام کرد، گفت: «مگر من گنجشک‌ مفتم؟!»

حالا از آن زمان نزدیک به ۱۵ سال می‌گذرد. آتیلا پسیانی امروز با رفتن همیشگی‌اش دوباره مرا شوکه کرد. همه‌مان را شوکه کرد. او در این سال‌ها در سریال‌های بسیاری بازی کرد و اتفاقا بر حضور در تلویزیون و ارتباط با مخاطب تاکید داشت.

آخرین نقش‌آفرینی‌هایش هم در سال‌های تلویزیونی و شبکه نمایش خانگی ثبت شد. کارهایی چون بیگناه، هم‌بازی، برف بیصدا می‌بارد، مرضیه، بوم و بانو …

آتیلا پسیانی مانند مادر هنرمندش ـ جمیله شیخی ـ نقش‌های ماندگاری در بسیاری از سریال‌های تلویزیونی خصوصا مجموعه‌های مناسبتی در ماه رمضان‌ها به یادگار گذاشت. مادر و پسر هر دو اردییهشت ماهی بودند و اتفاقا خصوصیات اخلاقی مشابهی هم داشتند. از آن دسته هنرمندانی که ترجیح می‌دادند، هنرشان گویای حرفشان باشد.

امروز آتیلا پسیانی برای همیشه هنر ایران زمین و دوستدارانش را تنها می‌گذارد اما بار دیگر به آغوش مادر بازمی‌گردد. آسمان هنر ایران امروز بار دیگر ابری می‌شود و ستاره‌ای دیگر خاموش.

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

دکمه بازگشت به بالا