زرق و برق پاریس و رویای آمریکایی، او را از میهن دور نکرد!
زن جوانی بود که از دوره دبیرستان به فرانسه رفته بود. در آنجا سینما خوانده بود و با بزرگان هنر جهان نشست و برخاست داشت. از تروفو تا روسلینی اما دلش برای کشورش میتپید و به همسرش اصرار کرد که به ایران بگردیم و برگشتند و ماندند و کار کردند و سختی هم کشیدند ولی هرگز پشیمان نشدند.
به گزارش دیده بان هنر و به نقل از ایسنا؛ پری صابری، هنرمندی که روز گذشته از دنیا رفت، روز ۱۸ بهمن سال ۱۳۱۱ در کرمان به دنیا آمده بود. تهرانی بود و آن گونه که خود گفته، همه خاطرههایش و اتفاقهای مهم زندگیاش در تهران رخ داده اما به سبب شغل پدرش که تاجر فرش بود، خانواده او مدام در سفر بودند. او هم ظاهرا برای آمدن به این دنیا شتاب داشته و این گونه بوده که در سفر خانواده به کرمان، در این شهر زاده شده است.
مادرش که جزو نخستین مدیران مدرسه بود و نیز پدرش هر دو نگاهی فرهنگی داشتند و این گونه بود که این دختر با نغمههای تعزیه قد کشید و سرسپرده هنر سینما شد. برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در آنجا در رشته سینما تحصیل کرد. در دوران دانشجویی بر اساس بیتی از خیام، فیلمی دانشجویی ساخت که موفقیتهایی هم کسب کرد. ۱۰ سالی از پلههای جشنواره کن بالا رفت و با بزرگان هنر جهان دیدار و گفتگو کرد ولی زرق و برق همه این چیزها زود از چشمش افتاد و دلتنگ وطن بود. همسرش که جزو پزشکان طراز اول جهاز هاضمه به شمار میآمد، پیشنهاد کار در آمریکا داشت ولی رویای آمریکایی هم این زوج را از مهین دور نکرد و این چنین بود که بار و بندیل خود را بستند و به ایران بازگشتند.
صابری در گفتگوی مفصلی که با محمد رسول صادقی در شماره ۱۱ مجله پاراگراف داشته، درباره بازگشت خود به ایران چنین گفته است: «شوهر من، دکتر هوشنگ شیرینلو، پزشک شاخصی بود و خیلی از امریکا دعوت میشدیم که بیایید اینجا ولی من پایم را در یک کفش کردم که میخواهم به ایران برگردم. من ایران را مثل مادر خود دوست دارم. آدم میخواهد مادرش را با هر مشکلی که دارد، ببیند. وقتی همسرم پافشاریام را دید، گفت به ایران برمیگردیم. از برگشتن به ایران پشیمان نیستم. راه سختی را گذراندیم و آسان نبود ولی فکر میکردم متعلق به اینجا هستم. ندایی را که از یک سبزیفروش میشنیدم، نمیتوانستم با هیچ چیز دیگری در جهان مقایسه کنم. من بوی قورمه سبزی را در هیچ غذای خارجی سراغ ندارم.این جزو علاقههای نهادینه من است. الان همه چیز به آدم یاد میدهد که چه کاری باید کرد و چه کاری نباید کرد. من طی سالهایی که در فرانسه و خارج از آن بودم، با خیلی از آدمها آشنا شدم و هر کدامشان به من چیزی آموختند. از فرانسوا تروفو با وجود زبان تندی که داشت، بسیار آموختم….»
به هر حال این زوج مرداد ۱۳۴۲ به ایران بازگشتند.
پری صابری به محض بازگشت به کشور دنبال کار خود را گرفت. هرچند خانواده همسرش مرفه بودند و او نیازی به کسب درآمد نداشت، اما آمده بود به ایران که کاری کند نه اینکه شام و ناهار آماده براش تدارک ببینند.
قصد داشت در سینما فعالیت کند و در فیلم «شب قوزی» به کارگردانی ابراهیم گلستان به ایفای نقش پرداخت و بعد از آن با سیل پیشنهاد بازی در سینما رو به رو شد اما به توصیه وزیر وقت فرهنگ و هنر گوش سپرد چراکه شرایط سینما در آن مقطعی که هنوز موج نو راهاندازی نشده بود، برای فعالیت زنانی مانند او چندان مهیا نبود. بنابراین به تئاتر روی آورد.
او در آغاز با وزارت فرهنگ و هنر کار کرد و با همراهی حمید سمندریان گروه تئاتر پازارگاد را اداره کردند؛ گروهی که بخشی از مهمترین بازیگران آن دوره یعنی پرویز فنیزاده، محمد علی کشاورز، پرویز پورحسینی و … در آن به ایفای نقش پرداختند.
این گروه ۱۰ سال به فعالیت خود ادامه داد و صابری بعد از آن به دانشگاه تهران رفت اما چون خیلی علاقهای به تدریس به شکل مرسوم نداشت، مدیر واحد فوق برنامه شد و آنجا بود که همکاری دیگری با سمندریان رخ داد. هرچند رییس دانشگاه تهران که از دوستان صابری بود، او را آزاد گذاشته بود تا بهترین سالن دانشگاه را برای انجام کارهای تئاتری در اختیار بگیرد، ولی او بعد از گشت و گذاری در دانشگاه خوش ندانست سالنی را که فعال است، بگیرد و میدانست کسانی که در این سالنها فعالیت میکنند، از این اتفاق دلگیر میشوند.
بعد از اینکه این موضوع را با رییس دانشگاه در میان گذاشت، او خود پیشنهاد کرد که هر مکانی را که در دانشگاه مناسب میداند، در اختیار بگیرد و این چنین بود که با همکاری سمندریان که در آن مقطع مشغول تدریس در دانشگاه تهران بود، در محل انباری این دانشگاه تالاری را به نام مولوی راهاندازی کردند که بخش مهمی از آثار درخشان نمایشی در آن به صحنه رفت و تعداد پرشماری از استعدادهای هنری کشورمان در آن بالیدند.
این تالار به گفته او با خون دل آغاز به کار کرد و نخستین نمایشی که در آن بر صحنه رفت، «ملاقات بانوی سالخورده» به کارگردانی حمید سمندریان بود.
انقلاب که شد، همسرش پیشنهاد کرد که از کشور بروند و او گفت من که کاری نکردهام و تا زمانی که لیست ساواکیها در نیاید، میمانم و ماند تا زمانی که به خاطر ازدواج دخترش دوباره به فرانسه رفت و شش سالی ماند تا زمانیکه آبها از آسیاب افتاد.
در فاصله سالهای ۵۸ تا ۶۸ بیشتر درگیر ترجمه کتابهای نمایشی شد که اغلب از سوی نشر «قطره» و به همت مهندس فیاضی منتشر شدند.
با حضور سید محمد خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و مدیریت علی منتظری در مرکز هنرهای نمایشی، پری صابری نیز مانند بسیاری از هنرمندانی که در تحولات انقلاب کنار گذاشته شده بودند، دعوت به کار شد.
او به دکتر منتظری گفت میخواهم نمایشی درباره سهراب سپهری اجرا کنم و منتظری هم موافقت کرد و این چنین بود که نمایش «من به باغ عرفان» را روی صحنه برد که در زمان خودش بسیار سرو صدا کرد. خودش فکر میکرد چون مبنای کارش شعر است، کسی به تماشای نمایشش نمیآید اما مردم آنچنان استقبالی کردند که بدجوری غافلگیر شد.
او که در سالهای اولیه فعالیت خود نمایشنامههای فرنگی را کار کرده بود، بعد از اجرای این نمایش اما دیگر آثار خود را با بهرهگیری از زندگی و اشعار شاعران بلندآوازه ایران زمین به صحنه برد.
او در طول بیش از دو دهه نمایشهایی همچون «رند خلوت نشین» را درباره حافظ، «سوگ سیاوش» و «رستم و اسفندیار»، «هفتخان رستم» را با الهام از شاهنامه فردوسی، «لیلی و مجنون» را با بهرهگیری از اشعار نظامی، «شمس پرنده» را درباره شمس و مولانا، «هفت شهر عشق» را درباره عطار نیشابوری، «من از کجا عشق از کجا» را درباره فروغ فرخزاد را در کنار نمایشهایی همانند «مرغ سحر» و «یوسف و زلیخا»، «در اندرون من خسته» و … روی صحنه برد.
آخرین نمایشی که اجرا کرد، درباره زندگی و اشعار سعدی بود که با نام «باغ دلگشا» در تالار وحدت روی صحنه برد.
صابری هرچند به اشعار بسیاری از شاعران کشورمان پرداخت اما در سرش هوای اجرای نمایش «بابا نشاط» را با بهرهگیری از اشعار عیبد زاکانی و نیز نمایشی درباره دکتر محمد مصدق را داشت که به اجرا نرسیدند.
او عصر روز سهشنبه ۲۰ شهریور ماه در شرایطی چشم از جهان فرو بست که واپسین سالهای زندگیاش با بیماری آمیخته بود.